ادامه مطلب
مجموعه داستان شغل من قسمت دوازدهم - صبحانه

صبحانه یه استراحت کوتاهی کردم که دیدم در میزنند. رفتم جلوی در دیدم همون آقای خوش تیپ با موهای جو گندمی اومده دنبالم آماده شدم و همراهش رفتم توی شرکت یک نفر دیگه هم به تیم اضافه شده بود و رفتیم توی یک اتاق مجزای از رفتر شرکت و همه آماد برای گوش دادن به حرفهای من نشستند. دلایل زیادی برای استرس داشتم یکی این که اولین بار بود داشتم …